محرم در روستای حسن اباد
و اما طبق رسوم هر سال از شب هفتم محرم رفتیم به روستای کودکی پدرت اینجا نشستی و منتظری تا دسته راه بیفته اون شب تو دسته ای که از تکیه راه افتاد تو هم راه رفتی و سینه زدی نیمه های راه به باباجون گفتی منم زنجیر میخوام بابا زنجیر برات گرفت از مسئول دسته اما خوب برات خیلی بزرگ بود و نمیتونستی زنجیر بزنی تا مراسم و کارامون تموم شه و راه بیفتیم از روستا ساعت دوازه شب بود تو کل مسیر تا سمنان باباجون میگفت یعنی میشه این موقع شب جایی باز باشه!؟ اما نمیگفت که چی میخواد همینکه رسیدیم به خیابان امام ، همون ورودی خیابون یه دکه زده بودن و وسیله های محرم ی میفروختن باباجون تو رو بغل کرد و برد و با انتخاب خودت برات یه زنجیر...
نویسنده :
مامان فاطیما
1:03